نکته ها
سقراط، در حفره اى در کنار نهرى مى زیست و از آن بیرون مى آمد و به دو دستش آب مى خورد. تا آن که یکى از شاگردانش ، او را کوزه اى بخشید و بدان آب مى نوشید. بارى کوزه شکست و سقراط، دلتنگ شد. چون شاگردانش فرا آمدند که به عادت خویش درس بنویسند، آنان را گفت : بنویسید: مال خانه اندوهان و میخ غم هاست و آن که اندوه کم خواهد، مال را رها کند.
×××××
حکیمى گفته است : جامه اى بپوش ! که در خدمت تو باشد. نه جامه اى که تو در خدمت آن باشى .
×××××
بزرگمهر گفت : از هر چیز خوبیش را فرا گرفتم . حتى از سگ پاسداریش را و از خوک ، صبح خیزیش را که بامدادان به قصد کار خویش ، آماده مى شود.
×××××
مردى رابعه عدویه را گفت : خدا را نافرمانى کرده ام مرا خواهد پذیرفت ؟ و او گفت : اى واى بر تو! خدا روى برگرداندگان را به خویش مى خواند، چگونه روى آورندگان به خویش را نپذیرد؟
×××××
کشکول شیخ بهایی